خيلي قشنگ بود
مرسيييييييييييييييييييييييييييييييي
از ديرو ز قهر كرده بود قصد آشتي هم نداشت
امتحانش را بد گذرانده بود
دلش تنگ شده بود ولي بروي خودش نمي آورد بغضي همه اش همراهش بود وحتي نميتوانست زوركي بخنند....
عصر كه شد نزديكهاي اذوون طاقت نياورد وزد زير گريه وگفت:
خودت هم ميدوني نميتونم با هات قهر باشم حتما دل تو هم تنگ بوده كه دل من هم اين قدر تنگ شده.....
من ديگه بابت امتحان ناراحت نيستم....آشتي؟
و سرش را گذاشت روي مهر و توي سجده اش تا توانست گريه كرد و خدا آرامش كرد و انگار به او گفت:
من از همان اولش هم اشتي بودم
هم تو طاقت دوري ام را نداري و هم من.............
امتحان لغو شد.
سلام حامد
خيلي زيبا نوشتي اما چرا ما از اين خوابها نمي بينيم
راستي شباهت عمران و.....
سلام
مطلب خيل زيبايي نوشتي بسار به دلم نوشت بزار بگم كه خداي خوب ما ما ينده هاش و تا لب پرتگاه مي بره اما دم پرتگاه پرواز و يادت ميده اين و مطمئنم.
راستي نواي روي وبتون خيلي دلنشينه خوشحال مي شم به سنگفرش خيال من هم سري بزنيد.