یکشنبه 89 اسفند 22 , ساعت 9:3 عصر
آری، آری زندگی زیباست
زندگی آتش گهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
نمی دونم این شعر از کیه ولی از چند سال پیش که برای اولین بار شنیدمش خیلی به دلم نشسته. با شنیدن این شعر بود که یه تلنگر خوردم که آتشکده ی منم بدون شعله س یا حداقل شعله ی کوچیکی داره که حتی خودمم گرماشو حس نمیکنم. اونقدر که در مقابل عظمت آتشکده هیچه. انگار نمیدونستم که اگه شعله ای نباشه آتشکده ای هم نیست، یه آتشکده تا وقتی زنده است که شعله داشته باشه. دلم میخاد اینقدر این شعله بزرگ بشه تا تموم آتشکده بشه شعله؛ آخرش هم وجود آتشکده تو شعله گم بشه و کم کم تو وجود شعله نیست ونابود بشه. و دیگه اصلا آتشکده رو نبینم تا تموم حواسم به شعله باشه نه به آتشکده.
هر لحظه از زندگی میشه اینقدر به این شعله نزدیک شد تاحتی از احساس شدت بزرگی و گرمای اون کل آتشکده خاکستر بشه یا تو همون یه لحظه بایه کار اشتباه افتاد تو یه لجن زار با بوی گند. اونقدر از شعله دور شد که حتی کور سویی از اون رو هم ندید وشاید فقط از پشت کوه ها و دریاها دودی پیدا باشه که به سمت آسمون میره. میشه رفت دنبال دود تا شاید به شعله رسید میشه همونجا نشست وبا بوی گند لجن زار خو گرفت. میشه تو مسیر حرکت به سمت شعله از رو دامنه ی کوه پرت شد یا تو دریا غرق شد و رفت یه جایی مثل همون لجن زار یا حتی بدتر از اون. یا با دیدن نور حتی یه شمع کوچیک به خیال اینکه شعله س به سمتش منحرف شد.
بسته به وسعت دید فهمید این فقط یه شمعه یا تا آخر عمر به خیال شعله پای شمع نشست.
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا
نوشته شده توسط مسافر | نظرات دیگران [ نظر]
|