• وبلاگ : از كربلا چه خبر!؟
  • يادداشت : آرزو
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نازلي 

    من هم ميخواهم آرزويي بكنم

    اگرچه اكنون بي فايده است.....

    وقتي او پيشم نيست و من براي دلخوشي هم كه شده

    از او مينويسم.

    همان كه با محبت شايد الان كه برايش مينويسم دلش براي

    من تنگ شده...كمي خسته ام و شايد دارم خودم را گول ميزنم

    من خيلي خسته ام و راستش در اين غربت برهوت كه همه اش از

    نبودنهاي آنان كه دوستشان دارم رنج بردم...

    خيلي شنيده ام كه دانشگاه خوب است....اما من الفباي خوبي اش را نتوانستم با دوات علايقم هجي كنم.......حالا براي آن فرشته مينويسم...دلم براي ناز پرورده درخت انار تنگ شده كه ميدانم الان كنج حياط ،پاييز خدا برايش كلي گوشواره طلايي درست كرده،ميدانم درخت قشنگم انتظار ميكشيد كه من لباس قشنگش را ببينم و انگشتان كودكانه اش را با محبت ببوسم...

    براي آن فرشته مينويسم كه آيا هنوز اوراق درهم و برهم مرا كه هميشه همه جاي خانه پلاس بود دور نريخته؟ و نقاشي هايم

    و سروده هايم

    من از اين دوريها ولي تنفر دارم،با آن كه براي ديوار مجاور خوابگاه براي خودم يك پنجره درست كرده ام كه درهايش گشوده شده و پروانه هاي كاغذي اش به ديوار آسمانش نشسته اند

    باغچه اي درست كرده ام همه از اطلسي كاغذ كادو هاي قديمي

    انبار پاييزه با سقف شيب داري كه وقت اشكهاي منبت شده ي آسمان دلگرفتگي شانه و گل سر درون انبار را خيس نكند

    ولي ........

    تقديم به فرشته ي مهربان با اين همه بغضي كه از پس ياد پاييز عاشقانه شهرم به لهجه نم نم باران و تبسم دلتنگ سروهاي قد بلند و ياسهاي مجنون گلويم را مثل گردنبندي نقره اي گرفت...

    مادر

    بيا مادر گذارم تا سرم را روي زانويت

    بيا تا من شوم در قلب تو دردانه آهويت

    دلم اكنون هواي اشعار تو را كرده

    بيا تا شانه ي گل را زنم مستانه بر مويت

    من از شهد و عسل لبخند ميسازم

    كه تا هم منعكس گردد در آن آيينه رويت

    اگر دلتنگ ميگردم در اين تاريكي غربت

    بگيرم نكهت گل را ز باغ روشن بويت

    چو غنچه گاه ميلرزم ولي خوشحال ميدانم

    كه بوي گريه ام آيد خرامان بر سر كويت

    ببوسم خاطرت را باز با لحني پر از شادي

    بدان لحني كه چون مهتاب مي آيد دوان،سويت

    قلم در دست من ميرقصد و با ناز

    ميخواند براي تو غزل ها باز بانويت

    پاسخ

    آدما خيلي راهت مي تونند آرزو کنند اگر يادشان نرود و اين تنهايي ها مي تواند تلنگري براي يادآوري باشد اگر خودمان بخواهيم يا علي
    + استقلال 
    ستاره سلام من دو تا گل بهت ميدم يكيش مال من يكيش مال تو
    پاسخ

    راستي اسم من حاميدره نه ستاره
    + ستاره ي سرخ 

    حالا كه برگشتم شعرم رو يه بار براي خودم پاكنويس كنم چقدر قشنگ بود

    به راه نرفته ي بغض غمين

    كه در گلوي من ماند و

    حضور گفت گلو دردت چيست؟

    بدين شفاي عاجزانه حيات،طبيب،آن فراموش شده بر زمين.....

    تورم بغضي به قلب من را كي ميدهد تسكين؟

    نه....ديوار مهلت بيعت نميدهد.....

    من خوانده ام هر آنچه كه با آن قلم بوييد حس خدا را

    تنهاي غم زده آخر اي من! به كجا ميروي غمگين؟

    اي كودك غريب به كجا در اين خيال محض ؟

    بالاي كاج رفته اي چرا؟

    باري خدا را يافته اي تنهاي من....

    تنهاي كودكانه ام

    من....حال مرا ببين.....

    پاسخ

    مي خوام باز آرزو کنم و آن هم اينکه کي شود آقا مهدي بيايد و کي شود که او از دستم راضي باشد
    + ستاره آبي 

    كمي روان تر به سبك نسيم

    اينجا دلم شكست كه باران نيامده.....

    و بغض هزار آرزوي نگفته....

    نه بر سياق احترام كه با زخم زبان

    ترنم حضور من به تنگ آمده....

    اينجا كه هر دلي لياقتنامه داشت

    و من به چشم خودم ديدم درون خواب...

    نه يك بار كه با نشان همان نور عيسوي

    كه خواب من كودكانه بود عين خواب آن نوزاد در ميان رود نيل

    انتظار حرف بيفايده نيست....

    ما دروغ ميبافيم از اين جهت

    از همان ابتدا دروغ ميگفتيم....در پس استعاره و تشبيه

    و قافيه

    و رديف

    و اگر آرزو بزبان آمد خدا خنديد.

    و مخلوقات بمانند.....

    دروغ بي فايده است

    پاسخ

    مگه ميشه ما آدما آرزو نداشته باشيم ، آدم بي آرزو مرده
    + ستاره آبي 
    خوش بحال شما كه آرزويي نداري.
    + ستاره آبي 

    آرزو دارم اينبار که برگشتم خونه گوشواره ي طرح گيلاس رو بخرم.

    آرزو دارم هيچوقت آدمها رو اذيت نکنم و اونا هم من رو آزار ندهند.

    آرزو دارم خدا مرا به خاطر آفرينشم دوست داشته باشد.

    آرزو دارم روزهاي پنجشنبه براي هفته اي كه گذشت،گريه نكنم

    بلكه براي روزهاي آينده ام لبخند بزنم.....

    آرزو دارم امام زمان(عج) مرا دوست داشته باشد.

    آرزو دارم همينطور زلال به راهم ادامه دهم

    آرزو دارم الان يك كيك خامه اي با تذيين شكلات بخورم

    آرزو دارم سپاسگذار خدا باشم

    آرزو دارم معلم كلاس اول ابتدائي بشم

    آرزو دارم آرزوهاي همه بر آورده بشه

    خدافظ

    راستي،بزرگترين آرزوم:امام مهربون و قشنگم زودتر بياد.

    پاسخ

    آرزو دارم که آرزو داشته باشم
    + غربت ياس 
    اقا بيا بخاطر باران ظهور كن ما را از اين هواي سراسيمه دور كن وقتي براي بدرقه عشق مي روي از كوچه هاي خسته ما هم عبور كن . عقل به ماندن مي خواند و عشق به رفتن...و اين هر دو را خداوند افريده است تا وجود انسان در اوارگي وحيرت ميان عشق وعقل معنا شود. شهيد اويني
    پاسخ

    آقا بيا، آقا بيا...
    درود بر دوست خوبم وبلاگ زيبايي داري پيشم بيا منتظرتم دوستدار شما سربازان كورش بزرگ
    پاسخ

    خيلي ممنون از سري که به وبلاگ ما زدي تشکر مي کنم يا علي
    + دانش 

    چند روز گذشت......

    اتفاقا برف سنگيني آمده بود ولي چهره سرخ گيلاسهاي وحشي ويا چيزي شبيه آن

    از لابه لاي لباس پر از حرير و ابريشم سپيد برف پيدا بود

    آب درياچه برنگ آبي تيره يخ بسته بود

    نه.....

    چند روز گذشت

    يک جاده بود که شهريور داشت از آن بالا بالا ها آن را نيگا ميکرد،

    شهريور اصلا بي خيال پاييز شده بود و داشت با لذتي عميق نسيم مهر

    را که از آسمان سرخ و نارنجي غروب فرود ميامد استشمام ميکرد

    علفها مست و گيج رنگ عوض کرده بودند

    و هي موهاي لختشان تاب بر ميداشت و زير نور عصر طلايي مينمود

    گل فروش سوار بر دوچرخه آواز ميخواند و خورجين دوچرخه اش پر از عطر بود

    رهگذر مي ديد که لحظات، دوست داشتني اند،خدا همه جا را رنگ پاشيده بود ....

    باد مشتي از موهايش را توي چشمش ريخت،خنده سر داد و گفت:

    عجب عاشقه اين طبيعت سرخ.......

    کرانه ها عقيق شدند و قبل از آن کلاغ ها روي پرچين هاي عصر زير نور برق ميزدند....

    گل فروش رهگذر را که ديد ايستاد

    يک دسته گل که با روبان هايي از حرير عطر از آن ابتداي جاده تا اينجا آمده بود به رهگذر داد ....

    -از اينجا تا اولين استراحتگاه چقد راهه؟

    اين را رهگذر با بهجت فراوان پرسيد......

    گل فروش گفت:راستش......،ميدوني منم يه جورايي اينجا غريبه ام....درست نميدونم

    ولي پياده و سواره...فرقي نميکنه....اين مسير رو که برين جلو،چطور تموم شدنش رو نميفهمين ،بس که عاشقه اين فصل.....

    گل فروش با لبخند رکاب زد و رفت

    نسيم ساکت و مهربان وزيد.

    گل فروش لحظه اي بعد با فانوسي آمد

    آن شب ماه تمام جاده را با نورش فوت ميکرد

    شهريور بي خيال پاييز داشت با چشمان خمار ستاره هاي آبي و قرمز را مي شمرد....

    (هزاران رهگذر....نشسته تا سحر....................

    .................................

    ..............................

    ................

    ....

    ...

    ..

    .

    .

    پاسخ

    در آن ميان ، روي آن خاک ها کسي نشسته بود ، دانه هاي اشکي که روي صورتش برق مي زد خاک را خيس کرده بود و صدايش فضا را پر کرده بود ، آخر او چه مي گويد ، گوش دهيد آري صداي مادر مادر او به گوش مي رسد، او کيست ؟ راستي چقدر خال صورتش آشناست/ متن زيبايي بود و باز هم منتظر شما هستيم